گریان زنداری
و من گریان از نداریم نیست گریه ام
که گریان ز ندا ران خود فروخته ام
آنان که پرتو را به تاریک فروختند
آنان که بیشه شیر به شغالان فروختند
آنان که تازیان را ناجیان شمردند
آنان که با تیغ به زخم مرحم سپردند
. . .
درد من له شدنه در پس دیوار که نیست ..!
درد ما از خود ما و نه از بیگانه ایست..
به که فریاد کنم با چه زبان؟
به زبانی که نفهمند و ندانند و نیازند سخن!!
سخن من درد امروز و دگر روز و پسه!
فرداهاست.
نه که دیروزو گذشت آنچه که بر سرهای ماست..
من ومن بودن از ما بودن ما نیست...
آندم که بیاویزیم
آنگاه پیروزیست..